آموزش شیوانانویسی توسط فرامرز کوثری در تلگرام https://telegram.me/ShivanaNevisi

داستان های کوتاه در مورد یک استاد خودشناسی به نام شیوانا (کوته نوشته شیوا سخن دانا)

آموزش شیوانانویسی توسط فرامرز کوثری در تلگرام https://telegram.me/ShivanaNevisi

داستان های کوتاه در مورد یک استاد خودشناسی به نام شیوانا (کوته نوشته شیوا سخن دانا)

لیست کامل داستان های شیوانا در سایت رسمی شیوانا - www.hkowsari.com

http://www.hkowsari.ir



با توجه به استقبال غیر قابل وصفی که از داستان های شیوانا به عمل آمد برآن شدم تا مجموعه کامل دست نوشته های نویسنده شیوانا فرامرز کوثری را در وب سایت خودم جمع و در اختیار علاقه مندان قرار دهم. از این پس همه آنهایی که در جستجوی کامل ترین مرجع داستان های شیوانا ( منتشر شده و منتشر نشده) هستند می توانند به وب سایت رسمی شیوانا به نشانی زیر مراجعه کنند.

www.hkowsari.com



شیوانا ۴۶ – همین الآن نشانش بده !

شیوانا ۴۶ – همین الآن نشانش بده !

جمعی دختر و پسر اطراف شیوانا را گرفته بودند و از او می خواستند تا برای روشنایی دلشان جمله ای بگوید. شیوانا تبسمی کرد و گفت:” همه ما به شکلی معتقدیم که به خالق هستی ایمان داریم با انگشت اشاره خود دلیل این ایمان را به بقیه نشان دهید.” همین الآن…

شیوانا ۴۵ – بنابراین !

شیوانا ۴۵ – بنابراین !

شیوانا در مدرسه اش مشغول کندن زمین و نهال درخت بود. یکی از افسران امپراتور همراه سربازانش سوار بر اسب از آنجا عبور می کرد. شیوانا را دید که در کنار بقیه شاگردانش مثل یک انسان عادی مشغول کار است. نزدیک او رفت و با لودگی گفت: استاد معرفت را…

شیوانا ۴۴ – نفرین خنده دار!

شیوانا ۴۴ – نفرین خنده دار!

پسر بیکار و تن پروری اما خوش سیما و صاحب جمالی در دهکده شیوانا بود که با وجود زیبایی جمال ، کاری از او ساخته نبود و پول چندانی در بساط نداشت. روزی یکی از دوستان شیوانا نزد او آمد و با شرمندگی اظهار داشت که دختر جوانش به این…

شیوانا ۴۳ – چاله هنوز هست!

شیوانا ۴۳ – چاله هنوز هست!

روزی مردی نزد شیوانا آمد و از او خواست تا به عیادت فرزندش برود. شیوانا بیماری فرزندش را پرسید . مرد گفت:” نزدیک کوچه ما چاله ای هست که پسرم یک هفته پیش داخل آن افتاد و ضرب دید و ترسید و دچار شوک شده است. او چند ساعتی داخل…

شیوانا ۴۲ – مگذار تابلو کامل شود!

شیوانا ۴۲ – مگذار تابلو کامل شود!

روزی شیوانا استاد روشنایی با جماعتی در راهی همسفر بود. مردی را دید که بسیار به آرایش ظاهری خود می رسید و دائم نسبت به زیبایی خود برای خانواده اش فخر می فروخت. روزی شیوانا دید که مرد با صدای بلند خطاب به زن و فرزندانش می گوید که اگر…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۲۶
شیوانا ۴۱ – حقیقت تلخ!

شیوانا ۴۱ – حقیقت تلخ!

عده ای هنرپیشه در میدان شهر نمایشی ترتیب داده بودند و در آن دعوا و نبرد بین عده ای انسان شرور و انسان خوب را به نمایش گذاشته بودند. در پایان نمایش آدم خوبها بر افراد بد و خبیث پیروز شدند و نمایش به اتمام رسید. یکی از شاگردان که…

شیوانا ۴۰ – مواظب واکنش هایت باش!

شیوانا ۴۰ – مواظب واکنش هایت باش!

شیوانا در میدان دهکده خرید می کرد. مغازه داری را دید که با عده ای ولگرد درگیر شده است. ولگردان به مغازه دار دشنام می دادند و او هم با فریاد و دشنام متقابلا به آنها پاسخ می داد. شیوانا به سمت مغازه دار که فرد محترمی بود رفت و…

شیوانا ۳۹ – دوست داشتنی باش!

شیوانا ۳۹ – دوست داشتنی باش!

شیوانا از کوچه ای عبور می کرد. متوجه شد پسری از خانواده ای ثروتمند بقیه بچه های کوچه را دور خود جمع می کند و به آنها خوردنی و خوراکی می دهد تا با او بازی کنند. اما بچه ها به محض گرفتن خوراکی او را ترک می کردند وبه…

شیوانا ۳۸ – حتی اگر شکسته ترین باشی!

شیوانا ۳۸ – حتی اگر شکسته ترین باشی!

روزی خبر رسید که مردی وارد مدرسه شیوانا شده است که در تمام جنبه های زندگی اش شکست خورده بود. خانواده اش را ازدست داده بود. دوستان و آشنایانش او را رها کرده بودند و تمام اعتبار و اموالی که سالها جمع کرده بود در اثر زلزله از بین رفته…

شیوانا ۳۷ – همسر رویایی !

شیوانا ۳۷ – همسر رویایی !

مردی سه دختر دم بخت داشت. نزد شیوانا آمد وبه او گفت که سه نفر به خواستگاری دخترانش آمده اند و او می ترسد که بعدا ازدواج با این سه نفر منجر به جدایی فرزندانش شود. شیوانا سری تکان داد و گفت : ویژگی های شاخص دخترانت را بگو.” مرد…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۱۳
شیوانا ۳۶ – ارزش ذهن آزاد

شیوانا ۳۶ – ارزش ذهن آزاد

زن و مرد جوانی برای کسب آرامش نزد شیوانا آمدند. آنها به شدت مضطرب و افسرده بودند و از شیوانا می خواستند تا به آنها روشی برای بی خیالی و آسودگی ذهن بیاموزد. شیوانا دستش را به سوی آنها دراز کرد و گفت :” نگرانی خود را در کف دست…

شیوانا ۳۵ – شاید طعمه تو هستی!؟

شیوانا ۳۵ – شاید طعمه تو هستی!؟

یکی از نزدیکان امپراتور که مردی مغرور و قدرت طلب بود وارد دهکده شیوانا شد و بدون رعایت حرمت و ادب درب مدرسه را شکست و وقت تدریس وارد جلسه درس شیوانا شد و با غرور مقابل استاد ایستاد و به او گفت:” هی پیرمرد! من در دربار امپراتور جایگاهی…

شیوانا ۳۴ – پرنده همچنان می رود!

شیوانا ۳۴ – پرنده همچنان می رود!

شیوانا زیر درختی نشسته بود و پاهایش را داخل جوی آبی که از زیر درخت عبور می کرد گذاشته بود و محو زیبایی طبیعت شده بود. جوانی لاقید و گستاخ از آنجا عبور می کرد. آرامش و متانت شیوانا را دید لختی ایستاد و به او خیره شد. شیوانا نیم…

شیوانا ۳۳ – دوست خوب

شیوانا ۳۳ – دوست خوب

شیوانا دوست سنگتراشی داشت که در در کوهستانی نزدیک دهکده  ، سرپناهی سنگی برای خود ساخته بود  و از راه کندن و تراشیدن و فروش سنگ های ساختمانی امرار معاش می کرد.این دوست سنگتراش بسیار سرد و بی روح می نمود و کمتر با مردم صحبت می کرد. اما شیوانا…

شیوانا ۳۲- مجوز همراهی!

شیوانا ۳۲- مجوز همراهی!

شیوانا به همراه دو نفر ازشاگردانش از راهی می گذشتند. در مسیر راه یکی از شاگردان شیوانا بی احتیاطی کرد و داخل گودالی عمیق افتاد. شیوانا و همراهش چون نمی توانستند به تنهایی او را نجات دهند، تصمیم گرفتند از رهگذران کمک بگیرند. دو رهگذر از دور پیدا شدند. یکی…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۱۳
شیوانا ۳۱ – هنری برای خودت!

شیوانا ۳۱ – هنری برای خودت!

شیوانا در شمشیر زنی استاد ماهری بود. روزی جوانی نزد او آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و مهارت شمشیر زنی را به او تعلیم دهد. شیوانا از جوان پرسید:” برای چه می خواهی شمشیرزنی بیاموزی!؟” جوان پاسخ داد: برای اینکه در نبردها و درگیری…

شیوانا ۳۰ – مترسک برای پرکردن زمان!

در دهکده ای که شیوانا در آن زندگی می کرد بین دهکده و رودخانه چند درخت بزرگ و دیواری سنگی وجود داشت که باعث می شد مردم ده همیشه به خاطر این موانع از مسیر دورتری خود را به رودخانه برسانند. سرانجام قرار شد عده ای را استخدام کنند تا…

شیوانا ۲۹ – اقدام علیه نتیجه

چند نفر گوسفندانشان را به دامداری سپردند تا آنها را پروار کند و آخر سال تحویلشان دهد. از قضا سیلی بی خبر آمد و تعداد زیادی از گوسفندان را با خود برد. صاحبان گوسفندان به خانه دامدار هجوم بردند و اموالش را به آتش کشیدند و تهدید و بی حرمتی…

شیوانا ۲۸ – وارث ثروت یا ثروت آفرین!

برای نگهداری یک کودک یتیم دو خانواده ثروتمند داوطلب شده بودند. چون شرایط مالی هر دو خانواده یکسان بود از شیوانا خواستند تا نظر دهد کودک نزد کدام خانواده باشد تا آینده بهتری پیدا کند. شیوانا از خانواده اول خواست تا توضیح دهد چگونه به ثروت رسیده است و منبع…

شیوانا ۲۷ – سمت دیگر دعا!

شیوانا در حالی که ترازویی مقابلش گذاشته بود مشغول درس دادن به تعدادی از شاگردانش بود. در این حین مردی خسته و پژمرده نزد شیوانا آمد و به او گفت که به خاطر خیانت دوستانش در تجارت دچار ورشکستگی شده است. به خاطر بی سرمایگی زن و فرزندش او را…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۱۲

شیوانا ۲۶ – فقط ساکت باش!

شیوانا از راهی می گذشت. پسر جوانی را دید که غمگین روی سنگی نشسته است و به افق می نگرد. شیوانا کنار او نشست و از پسر در مورد مشکلش پرسید. پسر گفت که مجبور است بین تعدادی افراد سیاستمدار و مکار زندگی کند ، که هر جمله ای که…

شیوانا ۲۵ – او به قولش عمل کرد!

شیوانا برای کاری به شهری دور رفته بود. در مسیرش از دهکده ای آباد عبور می کرد. مردم دهکده وقتی شنیدند به سراغش رفتند و پای صحبت او نشستند. بعد از مدتی دو پسر جوان به جمع پیوستند. یکی از آنها که لباس سفید یکدست پوشیده بود خطاب به شیوانا…

شیوانا ۲۴ – آماده سخت ترین ها

زن و مردی غمگین و افسرده نزد شیوانا آمدند و از او برای حل مشکلشان راه چاره خواستند. زن گفت:” من و همسرم در زندگی هرگز با بدخلقی و بدرفتاری با هم رفتار نکرده ایم. حتی الامکان هم سعی کرده ایم اختلاف نظرهای جزیی خود را به بچه ها منتقل…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۱۰

شیوانا ۲۳ – مثل خرس!

شیوانا همراه کاروانی راهی شهری دور بود. همراه این کاروان خانواده های زیادی بودند. یکی از خانواده ها مرد جوانی بود که خود را بسیار شیفته همسر نشان می داد و دائم دور و بر او می پلکید و هر کار کوچکی را برای زنش انجام می داد. در کنار…

شیوانا ۲۲ – فقط ببین حالش خوبه!

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه طلا را به خانه زنی با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت:” ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی…

شیوانا ۲۱ – شاهد همیشه همراه!

مردی نزد شیوانا آمد و نزد او درددل کرد که :” زنی دارم که خیلی به خودش مطمئن است. او آنقدر محکم حرف می زند و آن چنان مرا تحت کنترل دارد که عملا احساس می کنم  ده ها نفر را در شبانه روز اجیر کرده تا مرا تحت نظر…

شیوانا ۲۰ – خودت پل خودت را بساز!

پسری جوان از شهری دور به دهکده شیوانا آمد و به محض ورود به دهکده بلافاصله سراغ مدرسه شیوانا را گرفت و نزد او رفت و مقابلش روی زمین مودبانه نشست و گفت:”از راهی دور به دنبال یافتن جوابی چندین ماه است که راه می روم و همه گفته اند…

شیوانا ۱۹ – شب قبل از آن روز!

زنی گریان نزد شیوانا آمد و به او گفت که همسرش او را اذیت می کند و دائم با زخم زبان و حرکات ناشایست او را عذاب می دهد. زن از شیوانا راه چاره خواست. شیوانا از شوهر زن خواست نزد او آید. آنگاه در حضور زن از شوهر پرسید:”…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۱۰

شیوانا ۱۸ – از من راه حل بخواه!

بعد از چند روز متوالی بارش شدید باران ، سرانجام سیل شدیدی به راه افتاد و مزارع زیادی در دهکده مجاور زیر آب رفت و عده زیادی بی خانمان شدند. شیوانا و بقیه شاگردان مدرسه برای کمک به سیل زدگان به محل شتافتند. در سر یکی از مزارع روی تپه…

شیوانا ۱۷ – شفافیت راز رسیدن

روزی زرنگ ترین شاگردان شیوانا از او پرسید:” استاد! چگونه می توان به مقامی رسید که هر چه بخواهیم را بتوانیم بدست آوریم!؟” شیوانا گفت که بعدا جواب او را خواهد داد. اما همان روز از همه شاگردانش خواست تا هر کدام در جلسه بعد یک عدد سیب با خود…

شیوانا ۱۶ – از خودشان کمک بگیر!

روزی مردی پارچه فروش نزد شیوانا آمد و از او برای حل مشکلش کمک خواست. شیوانا از او توضیح خواست. پارچه فروش گفت:” من در بازار دهکده مغازه ای دارم. بسیاری از مردم دور و نزدیک مرا می شناسند و برای خرید پارچه و لباس به مغازه من می آیند.…

شیوانا ۱۵ – نقطه شروع بیماری

روزی یکی از دوستان شیوانا که مشکل چاقی و پرخوری داشت او را به خانه خود دعوت کرد. شیوانا وقتی متوجه اضافه وزن و چاقی بیش از حد دوستش شد ، نزد او نشست و به او گفت: “دوست من! یکی از شاگردانم دچار مشکلی شده است که در این…

شیوانا ۱۴ – نقطه آغاز زیبایی

روزی جوانی نزد شیوانا آمد و از او برای مشکل بدخطی اش راه چاره خواست. جوان گفت که قرار است شغلی انتخاب کند که خط خوب شرط اساسی آن است و او متاسفانه هر چه تلاش می کند نمی تواند خط خوبی داشته باشد. شیوانا تبسمی کرد و گفت :”…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۰۲

شیوانا ۱۳ – تائید کننده باور را پیدا کن!

روزی پدری نزد شیوانا آمد و ازاو در خصوص رفتار ناهنجار پسر نوجوانش راهنمایی خواست. شیوانا پرسید: “مگر پسرت چه می کند!؟”مرد گفت: ” او به طرز متفاوتی نسبت به بقیه جوانان لباس می پوشد و موهای خود را به شکلی زننده آرایش می کند و رفتاری مغایر با بقیه…

شیوانا ۱۲ – فقط به خاطر او !

شیوانا با عده ای از شاگردان از راهی عبور می کردند. درکنار جوی آب و زیر درخت جوانی را دیدند که با شوق و جدیت فراوان مشغول مطالعه بود طوری که اصلا متوجه حضور شیوانا و جمع همراه او نشد. شیوانا لختی توقف کرد و از جوان پرسید :” برای…

شیوانا ۱۱ – آهای ! مگر نمی بینی !

روزی شیوانا وارد روستایی شد و متوجه شد که بیماری عجیبی مردم روستا را فرا گرفته و هر روز عده زیادی از انسانها به خاطر این بیماری جان خود را از دست می دهند. مردم وقتی شنیدند شیوانا وارد دهکده آنها شده سراسیمه به حضورش شتافتند و از او خواستند…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۶/۰۲


شیوانا ۱۰ – فصل هایتان را یکی کنید!

شیوانا ۱۰ – فصل هایتان را یکی کنید!

شیوانا از جاده ای عبور می کرد. زن و مردی را دید که با هم جروبحث می کنند و سرهم فریاد می کشند. شیوانا دلیل دعوا را پرسید. زن گفت:” من مثل بهارتازه و پرشروشورم و شوهرم مثل زمستان سرد و بی روح و خنک! من می خواهم در دشت…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۵/۲۶

شیوانا ۹ – با ایستادن به مقصد برس!

شیوانا ۹ – با ایستادن به مقصد برس!

مردی نزد شیوانا آمد و از او خواست برای آرام سازی پسرش کاری انجام دهد!؟ شیوانا جویای قضیه شد. مرد گفت:” پسری دارم که خود را برای امتحان ورودی به مدرسه عالی امپراتور آماده می کند. او با وجودی که بسیار باهوش و مستعد است ، اما به شدت از…

شیوانا ۸ – در همه حال اعتماد کن!

شیوانا ۸ – در همه حال اعتماد کن!

زنی نزد شیوانا آمد و گفت که شوهرش به او خیانت می کند و پنهان از او با دیگران ارتباط دارد. شیوانا از زن پرسید:” ازکجا اینقدر مطمئنی!؟” زن با اطمینان گفت:” من زن هستم و به طور غریزی می توانم از روی رفتار و حرکات و صدا و نگاه…

شیوانا ۶ – لیاقت مروارید

شیوانا ۶ – لیاقت مروارید

زنی جوان همراه شوهرش کنار دیوار ایستاده بود و زن به شدت اشک می ریخت. شیوانا از مقابل آنها عبور کرد. وقتی گریه زن را دید ایستاد و از او علت را پرسید. زن گفت که همسرش جوان است و گهگاه با کلامی زشت او را به رنجش وامی دارد.…

شیوانا ۵ – نه به خاطر شخصیت تو!

شیوانا ۵ – نه به خاطر شخصیت تو!

مردی نزد شیوانا آمد و مغرورانه به او گفت:” همسری دارم که وقتی به من می نگرد از چهره و هیکلم به وجد می آید و مرا عاشقانه دوست می دارد!! در حالی که قبل از آن گمان می کردم چهره ام  کاملا معمولی است!  به نظر تو در وجود…

شیوانا ۴ – مانند سایه همراه توست!

شیوانا ۴ – مانند سایه همراه توست!

شیوانا برای تعمیر سقف سالن اصلی مدرسه ، تعدادی کارگر معمار را دعوت کرد. یکی از معماران با بی میلی و ناراحتی کار را انجام می داد و دائم از طولانی بودن ساعات کار و کند گذشتن زمان گله می کرد. شیوانا به او گفت:” حتی اگر کاری را دوست…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۵/۲۶
شیوانا ۳ – از درون شاد باش!

شیوانا ۳ – از درون شاد باش!

ایام بهار بود و مردم برای جشن بهاری خود را آماده می کردند. چند دلقک از سرزمینی دور از دهکده شیوانا عبور می کردند. آنها نمایشی ترتیب دادند و شرط تماشای نمایش را پرداخت مبلغی سنگین تعیین کردند. همه مردم نمی توانستند این نمایش خنده دار را ببینند و فقط…

شیوانا ۲ – جهت باد مهم نیست!

شیوانا ۲ – جهت باد مهم نیست!

روزی شیوانا از کنار مزرعه ای می گذشت. زن و مرد جوانی را دید که به زحمت در حال کشت و زرع هستند. مرد به محض دیدن شیوانا به سوی او دوید و در حالی که زنش او را همراهی می کرد با حالتی ترسیده و هراسان گفت:” استاد !…

شیوانا ۱ – چون دیگران نبودند!

شیوانا ۱ – چون دیگران نبودند!

روزی شیوانا در مدرسه درس اراده و نیت را می گفت. ناگهان یکی از شاگردان مدرسه که بسیار شوق زده شده بود از جا برخاست و گفت:” من می خواهم ده روز دیگر در کنار باغ مدرسه یک کلبه برای خودم بسازم.من تمام تلاش خودم را به خرج خواهم داد…

منتشر شده توسط حمید کوثری در ۱۳۹۲/۰۵/۲۶